قزوینیه یه خیابون خلوت پیدا میکنه، خودشو انگشت میکنه در میره ! «
بچه قزوینیه به باباش میگه:بابا ...مامان شبها کجا میره که هی بهش میگی بر گرد؟؟؟ «
یه قزوینیه بد از چند سال دوستشو میبینه و شروع میکنه به رو بسی و میگه هر چقدر «
میبنمت سیر نمیشم باید بک ن مت
قزوینیهاتوی عروسیشون این آهنگ رو میزارن : عزیزم بگو بر میگردی «
اگه بین 6 تا قزوینی گردن کلفت توی یک اتاق گیر افتادی چه کار می کنی؟!!… تو که «
کاری از دست بر نمیاد…. پس سعی کن بهت خوش بگذره!!!
قزوینیه دنبال یه بچه میکنه، آخر سر تو یه کوچه بن بست گیرش میاره، بهش میگه: «
بالام جان! سه تا کار میتونی بکنی: اول اینکه بال در بیاری پرواز کنی، دوم اینکه آب
بشی بری تو زمین، سوم اینکه دستات رو بگذاری رو زمین توکل به خدا کنی!